طلاهاتون رو تو خونه نگه ندارید! تو بانکم نذارید! امنترین جای دنیا کتابخونه مدرسهست چون هیچکس هیچوقت اونجا نمیره! کتابخونه یه جای پر از گرد و خاک و کتابای کاهی 40 50 سال پیش و جلدهای پاره و صفحات کندهشده بود. همه اینا دلیل خیلی خوبی شد که معاون پرورشی اجازه بده دو ماه از تابستون رو به بهانه مرتب کردن کتابخونه اونجا بگذرونم! کتابخونه یه چیزی حدود 1500 تا کتاب و قفسههایی با گنجایش حداکثر 500 600 جلد کتاب داشت. معادله ساده بود: 1000 جلد کتاب باید به عنوان کاغذ باطله فروخته میشد! ما باید این وسط نقش خدا رو بازی میکردیم و تصمیم میگرفتیم کدوم کتابا بمونن و کدوما کیلویی 4 هزار تومن فروخته بشن!
اکثر کتابها قبل از دهه 90 چاپ شده و قدیمیترینشون چاپ 1351 بود: سووشون! با یه حساب سرانگشتی، حداقل بین 10 تا مدرسه چرخیده و به ما رسیده بود. بخاطر جلد مندرسش انداخته بودن تو کاغذ باطلهها! فکرش رو بکنید؛ یکی از اولین چاپهای رمانی که اگه بهترین نباشه قطعا جزو سهتای اول هست رو گذاشته بودن کیلویی 4 هزار تومن فروش بره! البته اون زمان نمیدونستم سووشون چیه و سیمین دانشور کیه! کتاب رو باز کردم و یکی دو صفحه اولش رو خوندم. سیمین منو در اقیانوس خودش غرق کرد! سووشون 40 45 ساله رو بردم خونه و 3 4 روزه خوندمش. جلدش رو مرمت کردم و پایین صفحه اولش نوشتم: دبیرستان استعدادهای درخشان دستغیب، تابستان 94 ، به امانت برده و خوانده شد! میخواستم اگه 10 20 سال بعد یه نوجوون دوباره این کتابو دستش گرفت؛ بدونه تنها کسی نیست که سووشون رو میخونه!
چیز جالب بعدی کتابهایی بودن که از اوایل انقلاب به یادگار مونده بود. 8 9 جلد کتاب از ابوالحسن بنیصدر یه گوشه خاک میخوردن و تقریبا همه چاپ 1359 بودن. خیلی خوبه که یک زمانی آدما به جای سخنرانی کردن فکرهاشون رو مینوشتن. سخنرانیها فراموش میشن ولی کتاب به یه طریقی میمونه و به نسلهای بعد میرسه. از بین اون کتابا، فقط "مبارزه با سانسور"ش رو خوندم. به عنوان یه رئیسجمهور ایدههای جالبی داشت! علاوه بر اینا دو سه جلد کتاب هم از مجاهدین خلق پیدا شد. این نشون میداد که کتابدار 40 سال پیش مدرسه چه گرایشاتی داشته و هم اینکه در طول این 4 دهه هیچکس دوباره کتابها رو حلاجی نکرده بود چون طبیعتا باید امحا(!) میشدن.
اون وسط نزدیک به 20 30 جلد کتاب یک شکل و همرنگ درباره زندگی دانشمندان هم کشف شد. همگی با جلد کرمیرنگ، به اسمهای ماری کوری، نیوتون، گالیله، گوتنبرگ و . چاپ شده بودن. چاپشون مال اوایل دهه 80 بود و تعداد صفحاتشون به 200 میرسید. همگی نو و دست نخوردن بودن غیر از جلد ماری کوری! یه نفر کتاب رو خونده بود و زیر جملاتش با خودکار خط کشیده و گاهی یادداشتهایی هم نوشته بود؛ مثل این که میخواسته از تنها پُلی که با ماری کوری داشته نهایت لذت رو ببره! 3 4 جلدشون رو آوردم خونه که بخونم و هیچوقت برنگردوندم و چقدر خوشحالم که اینکارو کردم! یه روز اومدم و دیدم همشونو کیلویی 4 تومن فروختن و تمام! بعدا همه جا رو دنبال یه مجموعه مشابه گشتم ولی هیچوقت پیداشون نکردم. تقریبا هر چیز دیگهای که تو بازار هست؛ حاصل کپی مطالب از ویکیپدیای فارسیه!
خلاصه دردسرتون ندم! ما دو ماه هر روز از ساعت 8 صبح تا 1 بعد از ظهر کتابها رو ترمیم کردیم و برچسب زدیم و دستهبندی کردیم و چیدیم تو کتابخونه به امید اینکه یکی بیاد کتابا رو بخونه! تقریبا هیچکس نیومد! اون سال کلا ده نفر از کتابخونه استفاده کردن که 3 4 تاش خودمون بودیم. سال بعد آموزش و پرورش مدرسه رو جابجا کرد ولی کتابها همونجا موند و رسید به مدرسهای که دانشآموزاش کتابای درسیشون رو هم نمیخوندن. بعدا شنیدم که کتابخونه رو هم کردن نمازخونه! از کتابهایی که از کتابخونه امانت گرفته بودم؛ 10 11 جلد کتاب رو هیچوقت نتونستم برگردونم. اولش عذاب وجدان داشتم که چرا کتابا رو نگه داشتم. الان عذاب وجدان دارم که چرا بقیشون رو کش نرفتم! حداقل امیدوارم تو اون انباری سرد و تاریک، کتاب سیمین و جلال کنار هم افتاده باشه تا این اندوه بیپایان رو با هم سپری کنن .
درباره این سایت